ََ فاطمه - رد پا . . .
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رد پا . . .

خداوندا،

           پناهش باش،

                              یارش باش،

           جهان تاریکی محض است،

                                                       "میترسم..."

                                                                        کنارش باش.....


نوشته شده در شنبه 91/2/2ساعت 5:36 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |


فکر می کنید
همه ی جوجه اردک های زشت می توانندبه یک قوی زیبا تبدیل بشوند؟؟
یکی از سه گزینه زیر را انتخاب کنید

الف:شاید
ب:نه
د :بله


 
جواب تست روانشناسی شخصیت




شاید:
دیدشما به زندگی منفی است ،باید سعی کنید غلبه کنید بر این تمایل منفی تا هیچ چیز را در نورمنفی نبینید.
رویاها،آرزوها،اتفاق خارق العاده هم ممکن است اتفاق بیافتد وهمه ی این چیزای خوب می تواند برای شما رخ بدهد !
روی مسائل مثبت تمرکز کنید و روی هم رفته نباید به افکار منفی مغزتان گوش دهید،در این صورت شادتر خواهید بود.



نه:
شمایک آدم واقع بین هستید!حواستان را جمع کنید خوب و بد در هم آمیخته اند،شما می دانید که چیزای خوب تو زندگی هست ولی اتفاقات بد هم اجتناب ناپذیر هستند.
مواظب باشید این بار که امواج منفی ذهنتان را شنیدید به خودتان یاد آوری کنید که رویاها هم می توانند به حقیقت بپیوندند و هرچیزی به یک دلیلی رخ می دهد





و اما انهایی که گفتندبله:
شما دنیا را از دریچه ی خوش بینی نگاه می کنید.دنبال چیزهای مثبت هستد و قلبتان پر از امیدواریست
،معتقدید که همه چیز امکان پذیر است و هرگز متوجه خطرات اطرافتان نیستید ،بنابر این حواستان به رویاهاو اعتقاداتتان باشدو همیشه در نظر داشته باشید(گاهی گرگها در درلباس میش پنهان میشوند
موفق باشید!!!!

نوشته شده در یکشنبه 89/11/17ساعت 11:42 صبح توسط فاطمه نظرات ( ) |


نوشته شده در سه شنبه 88/9/3ساعت 5:3 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |

عکسهای زیبای کاملا هنری - miadgah
نیک براندت (Nick Brandt) عکاس معروفی در زمینه عکاسی از حیوانات به شمار می‌آید که به خاطر کتاب عکسهایش به نام "سیاره زمین" به شهرت رسید. این کتاب در اکتبر سال 2005 منتشر شد.


عکسهای زیبای کاملا هنری - miadgah
Arndt Laude، گاهی اوقات قرارگیری در مکان و زاویه‌ای مناسب و همچنین شکار لحظه ای بدیع سبب خلق عکسی عالی می‌شود. این اتفاق در اینجا افتاده است


عکسهای زیبای کاملا هنری - miadgah
ساناتوش کورتیوادا (Santosh Korthiwada)، لطفا دزدکی نگاه نکن! عکسی فوق العاده قوی، احساسی و تاحدودی ناراحت کننده

 


عکسهای زیبای کاملا هنری - miadgah
اسنایدر آلیسون (Snyder Alison)، این عکس در رودخانه یخی کریلون جنوبی گرفته شده است.

عکسهای زیبای کاملا هنری - miadgah
شازین ساماد (Shazeen Samad) فقط کمپوزیسیون خیلی عالی! این عکس قرار نیست چیزی را نشان دهد، فقط یک لحظه از زندگی، زیبایی و شادابی‌اش را شکار کرده است.

عکسهای زیبای کاملا هنری - miadgah
ماریزیو پولس (Maurizio Polese)، فرار. زاویه و پرسپکتیوی غیرمعمول.

عکسهای زیبای کاملا هنری - miadgah
ماریزیو پولس (Maurizio Polese) توجه خاصی روی جزئیات کوچک و ریز دارد. به دلیل تونالیته عالی و کمپوزیسیون بسیار زیبای این عکس آن را در این مجموعه قرار دادیم. به کنتراست شدید و نورپردازی دقیق این عکس توجه کنید!

عکسهای زیبای کاملا هنری - miadgah
روی مکیون (Roy Mckeown)، گوسفند برفی!

عکسهای زیبای کاملا هنری - miadgah
وگا امر (Vega Omer) تلاش برای نجات


نوشته شده در سه شنبه 88/9/3ساعت 5:1 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |

                         
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم! ...

نوشته شده در سه شنبه 88/7/7ساعت 9:17 صبح توسط فاطمه نظرات ( ) |

در یکی از روستـاهای ایتالیـا، پسر بچه شـروری بود که دیگران را با سخنـان زشتش خیلی ناراحت می کرد.
روزی پدرش جعبه ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسی را با حرفهایت ناراحت کردی، یکی از این میخها را به دیوار انبار بکوب.
روز اول، پسرک بیست میخ به دیوار کوبید. پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می آزارد ، کم کند. پسرک تلاشش را کرد و تعداد میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد.
یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هر بار که توانست از کسی بابت حرفهایش معذرت خواهی کند، یکی از میخها را از دیوار بیرون بیاورد.
روزها گذشت تا اینکه یک روز پسرک پیش پدرش آمد و با شادی گفت: بابا، امروز تمام میخها را از دیوار بیرون آوردم!
پدر دست پسرش را گرفت و با هم به انبار رفتند، پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت: آفرین پسرم! کار خوبی انجام دادی. اما به سوراخهای دیوار نگاه کن. دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست. وقتی تو عصبانی می شوی و با حرفهایت دیگران را می رنجانی، آن حرفها هم چنین آثاری بر انسانها می گذارند. تو می توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری، اما هـزاران بـار عذرخواهـی هم نمی تواند زخم ایجاد شده را خوب کند....

نوشته شده در سه شنبه 88/7/7ساعت 9:15 صبح توسط فاطمه نظرات ( ) |

فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی.
پیرمرد از دختر پرسید:
- غمگینی؟
- نه.
- مطمئنی؟
- نه.
- چرا گریه می کنی؟
- دوستام منو دوست ندارن.
- چرا؟
- چون قشنگ نیستم
- قبلا اینو به تو گفتن؟
- نه.
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
- راست می گی؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت...


نوشته شده در سه شنبه 88/7/7ساعت 9:10 صبح توسط فاطمه نظرات ( ) |

موزه لوور یکی از بزرگترین موزه های جهان در انتهای خیابان شانزه لیزه پاریس قراردارد و به مرور زمان از یک کاخ سلطنتی به موزه ملی کشور فرانسه در سال ???? میلادی تبدیل گردید.

این موزه دارای ? طبقه زیرزمینی است که دارای قسمتهای مختلفی از جمله مصر،ایران و اروپاست. در قسمت ورودی این موزه یک هرم شیشه ای قرار دارد که سمبل این موزه بشمار می رود. درقسمت ایران می توان سرستون های تخت جمشید را بصورت کامل و تقریبا بکر و دست نخورده مشاهده کرد.تقریبا مهمترین بخشهای تخت جمشید در این موزه قرار دارد. لوح قانون حمورابی نیز دربخش مجاور قراردارد.این لوح روی تخته سنگ سیاهی با خط میخی حک شده است و براستی وجود بخش تاریخ ایران اعتبار و جلال خاصی به این موزه اعطا کرده که نمونه آن را در کمتر جایی می توان نظاره کرد.

 

نکته جالب این است که این آثار عظیم الجثه چطور تا آنجا رفته اند!

 


نوشته شده در شنبه 88/7/4ساعت 12:20 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |

 عکسهای رویایی تونی فریسل (Toni Frissell) گرایش خیلی شدیدی به سمت سورئالیسم یا رئالیسم دارد. عکسی که در بالا نشان داده است، باوجود سیاه و سفید بودن کاملاً واضح است. دستیابی به چنین وضوح بالایی در عکاسی سیاه و سفید کاری فوق العاده دشوار است.

 

مارک دانیل اوون (Mark Daniel Owen): ازت متنفرم! شما هم چیزی که ما می‌بینیم را می‌بینید؟!

 

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 88/7/4ساعت 12:11 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |

یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد . سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند . و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود ، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت . قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد .
پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمائی شد . مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی این پول زیاد داستانش چیست آیا به تازگی به شما ارث رسیده است . زن در پاسخ گفت خیر ، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که همانا شرط بندی است ، پس انداز کرده ام . پیرزن ادامه داد و از آنجائی که این کار برای من به عادت بدل شده است ، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید !
مرد مدیر عامل که اندامی لاغر و نحیف داشت با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد : بیست هزار دلار و اگر موافق هستید ، من فردا ساعت ده صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است . مرد مدیر عامل پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت ده صبح برنامه ای برایش نگذارد .
روز بعد درست سر ساعت ده صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهراً وکیلش بود در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت .
پیرزن بسیار محترمانه از مرد مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن به در آورد .
مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود ، با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد .
وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته حال شد . مرد مدیر عامل که پریشانی او را دید ، با تعجب از پیر زن علت را جویا شد .
پیرزن پاسخ داد : من با این مرد سر یکصد هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن بیرون کند !

نوشته شده در پنج شنبه 88/7/2ساعت 10:11 صبح توسط فاطمه نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak