ََ تیر 1388 - رد پا . . .
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رد پا . . .

نمازگزاران مومن! به امامت رفسنجانی

نماز از نوع جی اف بی اف

دختر خانم: اشهدان موسوی و هاشمی اماما!

آقا پسر: خدایا همون که ایشون می گن!



نمازگزار جمعه به امامت رفسنجانی

آخر حیا و زهد!

دختر خانم:الحمدلله هذا المانتو عریض و ماسکاً سبزا


بالاخره کروبی هم در نماز جمعه بعد از عمری آفتابی شد

اخلاص کروبی!

کروبی: ربنا اعطنا فی الدنیا شهرام جزایرینا !والاخره ننجوننا!

 

 

اخوی جان هاشمی هم آمد

آخر تقوا!

محمد هاشمی به بغل دستیش: مشتری های اکبر رو حال می کنی؟!

لباس نظامی : این آقا چه ساده است دفعه بعد از کجای دربند اینا را باید جمع کنند بیارند؟!




هاشمی خطبه های این جمعه را خواند

رفسنجانی

رفسنجانی: اوناهاش بگیریدش مح .. مح... محمودٍ...

محافظ: إإإ حاجی که الان خوب بود؟!


 

نمازخواندن طرفدار موسوی با کفش به امامت ...

به به!

نماز زور می خونم با کفش قربه الی الموسوی؛الله اکبر!


 

دختر با حجاب! در نماز جمعه امروز

نماز با مانتو چات دار

دختر خانم: ربنا اتنا حال می کنی حجابنا؟!


نوشته شده در شنبه 88/4/27ساعت 4:30 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |

دختری که مادرزاد بدون دست به دنیا امده و کارهایی انجام میده که خیلی ها با 5 تا دست هم قادر به انجام ان نیستند ! تقدیم به معلولان عزیز کشورمان

 

http://96.0.54.242/tab/20090710733491225.jpg

http://96.0.54.242/tab/20090710733491145.jpg

http://96.0.54.242/tab/20090710733492064.jpg

http://96.0.54.242/tab/20090710733493995.jpg

http://96.0.54.242/tab/20090710733493564.jpg

http://96.0.54.242/tab/20090710733492807.jpg

http://96.0.54.242/tab/20090710733494882.jpg

http://96.0.54.242/tab/20090710733492180.jpg

http://96.0.54.242/tab/20090710733493221.jpg

 



نوشته شده در جمعه 88/4/26ساعت 2:14 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |

 

عکسهای زیبای کاملا هنری - miadgah
نیک براندت (Nick Brandt) عکاس معروفی در زمینه عکاسی از حیوانات به شمار می‌آید که به خاطر کتاب عکسهایش به نام "سیاره زمین" به شهرت رسید. این کتاب در اکتبر سال 2005 منتشر شد.


عکسهای زیبای کاملا هنری - miadgah
Arndt Laude، گاهی اوقات قرارگیری در مکان و زاویه‌ای مناسب و همچنین شکار لحظه ای بدیع سبب خلق عکسی عالی می‌شود. این اتفاق در اینجا افتاده است


عکسهای زیبای کاملا هنری - miadgah
ساناتوش کورتیوادا (Santosh Korthiwada)، لطفا دزدکی نگاه نکن! عکسی فوق العاده قوی، احساسی و تاحدودی ناراحت کننده

 


عکسهای زیبای کاملا هنری - miadgah
اسنایدر آلیسون (Snyder Alison)، این عکس در رودخانه یخی کریلون جنوبی گرفته شده است.

عکسهای زیبای کاملا هنری - miadgah
شازین ساماد (Shazeen Samad) فقط کمپوزیسیون خیلی عالی! این عکس قرار نیست چیزی را نشان دهد، فقط یک لحظه از زندگی، زیبایی و شادابی‌اش را شکار کرده است.

عکسهای زیبای کاملا هنری - miadgah
ماریزیو پولس (Maurizio Polese)، فرار. زاویه و پرسپکتیوی غیرمعمول.

عکسهای زیبای کاملا هنری - miadgah
ماریزیو پولس (Maurizio Polese) توجه خاصی روی جزئیات کوچک و ریز دارد. به دلیل تونالیته عالی و کمپوزیسیون بسیار زیبای این عکس آن را در این مجموعه قرار دادیم. به کنتراست شدید و نورپردازی دقیق این عکس توجه کنید!

عکسهای زیبای کاملا هنری - miadgah
روی مکیون (Roy Mckeown)، گوسفند برفی!

عکسهای زیبای کاملا هنری - miadgah
وگا امر (Vega Omer) تلاش برای نجات


نوشته شده در چهارشنبه 88/4/24ساعت 11:17 صبح توسط فاطمه نظرات ( ) |

1- دوستت دارم نه به خاطر شخصیت تو . بلکه برای شخصیت که من هنگام با تو بودن پیدا می کنم.
2- هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود.
3- اگر کسی تو را آن طور که تو می خواهی دوست ندارد به این معنا نیست که تو با تمام وجودش دوست ندارد.
4- دوست واقعی تو کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند.
5- بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی ولی بدانی هرگز به او نخواهی رسید.
6- هرگز لبخند را ترک مکن حتی وقتی ناراحتی , چون هر کسی امکان دارد عاشق لبخند تو باشد.
7- تو ممکن است در تمام دنیا یک نفر باشی ولی برای بعضی افراد همه دنیا هستی.
8- هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند مگذران.
9- شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری از افراد نا مناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را بدین ترتیب وقتی یافتی بهتر میتوانی شکر گزار باشی.
10- به چیزی که گذشت غم مخور , به چیزی که پس از آن خواهد آمد لبخند بزن.
11- همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند با این حال همواره به دیگران اعتماد کن . فقط مواظب باش به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی.
12- خود را به فردی بهتر تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی , قبل از اینکه شخص دیگری را بشناسی و توقع داشته باشی که او تو را بشناسد.
13- زیاده از حد خود را تحت فشار مگذار. بهترین چیزها زمانی اتفاق می افتد که توقع نداری.


نوشته شده در دوشنبه 88/4/22ساعت 5:33 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |

دانشجوی حقوق : با اینکه همیشه شاهد اعمال دانشجویان است ولی هیچوقت و در هیچ دادگاهی علیه آنان شهادت نمی دهد !
دانشجوی جغرافیا : مکان ، آب و هوا و شرایط محیطی در او تاثیری ندارد چون او همه جا هست !

دانشجوی مهندسی : شجاعتش برایم قابل تحسین است چون ماکت هر پل یا ساختمانی را که می سازم بدون توجه به احتمال تخریب آن ، به رویش می رود و افتتاحش می کند !

دانشجوی پزشکی : تنها موجودی است که از تیغ تشریح من هراسی ندارد و به طرفم می آید تا با فدا کردن جانش موجب پیشرفت علم پزشکی شود !

دانشجوی مدیریت : با آن جثه کوچک ، آنچنان خانواده پر جمعیتش را مدیریت و اداره می کند که انگار مدیر بودن باید در خون هر کس باشد و درس خواندن بی فایده است !

دانشجوی زبان و ادبیات فارسی : او هیچوقت حرفی نمی زند ولی با سکوتش هزاران حرف را به من می آموزد !

دانشجوی روانشناسی : درون گرا ، خجالتی ، کم حرف ، یک شخصیت منحصر به فرد !

دانشجوی علوم سیاسی : به هیچ دسته و گروهی وابسته نیست ، تک و تنها برای هدفش تلاش می کند !

دانشجوی برق : وقتی روشنایی و خاموشی در نحوه حرکت او بی تاثیر است من را متوجه نیرویی فراتر از برق می کند !

دانشجوی کامپیوتر : مغز کوچک او با آن همه ذخایر اطلاعاتی بسیار پیشرفته تر از فلش ?? گیگ است !

دانشجوی فیزیک هسته ای : زندگی در خوابگاه حق مسلم اوست !

دانشجوی تربیت بدنی : آنقدر عضلاتش نیرومند است که می تواند از دیوار راست هم بالا برود !

دانشجوی زبان شناسی : هیچکس زبانش را نمی فهمد !

دانشجوی علوم تربیتی : شیوه تربیتی او در تعلیم فرزندان بی شمارش برایم قابل احترام است چرا که تمام آن فرزندان بی چون و چرا ادامه دهنده راه او می باشند !

دانشجوی  زمین شناسی : کاش می توانستم به مانند او به اعماق زمین بروم و ندیدنی ها را ببینم !

دانشجوی زبان انگلیسی : ! It is always silent

دانشجوی تاریخ : گذشت اعصار و قرون نتوانسته هیچ تاثیری در ظاهر و عقاید و شیوه زندگی او بگذارد !

دانشجوی فلسفه : همیشه فلسفه وجودی او برایم سوال بوده ولی مطمئنم که درپس خلقتش هدفی والا نهفته است !

دانشجوی هنر : هیچوقت منتظر نمی شود تا بتوانم پرتره اش را تمام کنم !

دانشجوی مکانیک : با الهام از او توانستم خودرویی بسازم که هم در آب و خشکی حرکت کند و هم بتواند از سطوح صاف و صیقلی بالا برود !

دانشجوی آمار : بدون شک از یک روش آماری قوی برای محاسبه تعداد فرزندانش بهره می برد !

دانشجوی اخلاق : آنقدر با مرام و پایبند به اخلاقیات است که تا به حال نگذاشته هیچکس اشک او را ببیند حتی زمانیکه فرزندش را جلوی چشمانش له می کنند !

دانشجوی علوم ارتباطات : تا او هست ، هیچکس تنها نیست !

سوسک و تعاریف مختلف دانشجویان از آن

نوشته شده در دوشنبه 88/4/22ساعت 5:26 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |

بهترین جا برای تفکر و خلوت : طنز ایران
نوشته شده در دوشنبه 88/4/22ساعت 5:25 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |


در یک روز بزرگ مرد بزرگ روی پل بزرگی ایستاده بود و سینه به دیوار بزرگ پل بزرگ داده بود . نگران ، نگران از تنهایی بزرگ ؛ صدایی کوچک ، سکوت بزرگ او را در هم شکست ؛ پسر کوچکی قناری کوچکی به او داد و پسر کوچک رفت و تنها گفت : آب و غذای قناری کوچک فراموش نشود ، فصل آواز بزرگ قناری نزدیک است . مرد بزرگ چمدان بزرگش و قفس کوچک قناری را بر داشت و دریک خیابان بزرک قدم گذاشت . در کوچک خان? بزرگ خویش را باز کرد ؛ قفس کوچک را روی میز بزرگی گذاشت ؛ مرد بزرگ رو به روی قناری کوچک نشست و از قناری کوچک قطعه ای کوچک خواست ؛ آخر زندگی مرد بزرگ ناگهان کوچک شده بود ، رو به خاموشی بزرگی بود . قناری کوچک همچنان در سکوتی بزرگ و مرد در زمانی کوچک . مرد بزرگ به قناری کوچک گفت: از من گریستن بر نمی آید اما التماس کردن می دانم مرد بزرگ کوچک شد و التماس کرد ؛ التماسی بزرگ برای قطعه ای کوچک . قناری کوچک مثل عکس یک قناری مرده در قاب کوچک قفس بود ، با غمی بزرگ ... مرد بزرگ نعر? بزرگی کشید ( بخوان ، بخوان ! ای پرند? بی ترحم وگر نه تکه تکه ات می کنم ) و مرد بزرگ دست بزرگش را روی قلب کوچکش گذاشت . قلب کوچک مرد بزرگ در  زیر سکوت بزرگ قناری کوچک پیر شد . قلب کوچک مرد بزرگ در آستان? ایستادن بود قفس خالی ، قناری مرده و یک سرزمین پر از قناریهای کوچک با دردهای بزرگ و مردان بزرگ با قلبهای کوچک . فصل خواندن قناریهاست  .... قناریهای کوچک آنچنان بزرگ می خوانند که هیچ بوی تند عطری آنطور در یک فضای کوچک نمی پیچد .............

نوشته شده در دوشنبه 88/4/22ساعت 5:21 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |

اگه شما ذاتا آدم باکلاسی هستی که هیچ ولی در غیر این صورت باید از هر فرصتی برای نشان دادن این موضوع استفاده کنید . شاید باورتان نشود ولی شما می توانید از جراحت خود نیز برای کلاس گذاشتن استفاده کنید فقط کافی است جواب های زیر را با اندکی قیافه ی موجه بیان کنید :

 

?:اگر شصت شما زیر اجاق گاز گیر کرده و شما آن را باند پیچی کرده اید  اگر علت آن را جویا شدند بگویید: موقع تکان دادن پیانوی بابام پام موند زیرش!!!


?:اگر صورت شما زیر آفتاب سوخته بگید: از اسکی آخر هفته که نمیشه گذشت!


?: اگر بخاطر تک چرخ زدن با موتور براوو جلوی مدرسه دخترانه زمین خورده اید بگید: با موتور ???? داداشم تو جاده چالوس تصادف کردیم!!


?: اگر بر اثر ضربه ی چکش ناخن شما شکست در جواب بگید: به سیم گیتار گیر کرد!!!!!!!!!


?: اگر بر اثر زد و خورد در صف روغن کوپنی زیر چشمتون کبود شده بگید: چند روز پیش توپ تنیس بهصورتم خورد"


?: اگر صورت شما بر اثر خوردن خرما و خیرات و شیرینی جوش زده بگید: خواهرم از هلند یه عالمه شکلات هلندی اورده!!!


?: اگر مینی بوستون تو جاده خاکی چپ کرد و شما درب و داغون شدید بگید: چرا الکی میگن زانتیا  ایر بگ داره؟


?: اگر کف دستتون به قوری سماور چسبید بگید: حواسم نبود میله ی شومینه زیادی داغ شد"


?: اگر موها و ابرو هاتون تو چارشنبه سوری سوخته بگید: بچه ی همسایه رو از تو آتیش کشیدم بیرون!


      ببینم شما اینقدر بی کلاس بودی که این همه رو خوندی؟


نوشته شده در یکشنبه 88/4/21ساعت 4:49 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |

روزی فرشته ای از فرمان خدا سرپیچی کرد وبرای پاسخ دادن به عمل اشتباهش در مقابل تخت قضاوت احضار شد. فرشته از خداوند تقاضای بخشش کرد. خداوند با مهربانی نگاهی به فرشته انداخت و فرمود: من تورا تنبیه نمیکنم، ولی تو باید کفاره گناهت را بپردازی. کاری را به تو محول میکنم، به زمین برو و با ارزشترین چیز دنیا را برای من بیاور.

فرشته خوشحال از اینکه فرصتی برای بخشوده شدن دارد به سرعت به سمت زمین رفت. سالها روی زمین به دنبال با ارزشترین چیز دنیا گشت. روزی به یک میدان جنگ رسید، سرباز جوانی رایافت که به سختی زخمی شده بود. مرد جوان دردفاع از کشورش با شجاعت جنگیده بود وحالا درحال مردن بود فرشته آخرین قطره از خون سرباز را برداشت وبا سرعت به بهشت باز گشت.

خداوند فرمود: به راستی چیزی که تو آوردی باارزش است. سربازی که زندگیش را برای کشورش میدهد، برای من خیلی عزیز است، ولی برگرد وبیشتر بگرد.

فرشته به زمین بازگشت وبه جستجوی خود ادامه داد. سالیان دراز در شهرها، جنگلها، ودشتها گردش کرد. سرانجام روزی در بیمارستان بزرگ پرستاری دید که بر اثر یک بیماری در حال مرگ بود.

پرستار از افرادی مراقبت کرده بود که این بیماری را داشتند و آنقدر سخت کار کرده بودکه مقاومتش را از دست داده بود. پرستار رنگ پریده در تختخواب سفری خود خوابیده بود ونفس نفس میزد.

در حالی که پرستار نفسهای آخرش را میکشید، فرشته آخرین نفس پرستار را برداشت و به سرعت به سمت بهشت رفت.

وبه خداوند گفت: خدوندا مطمئنم آخرین نفس این پرستار فداکار با ارزشترین چیزدر دنیاست. خداوند پاسخ داد: این نفس چیز با ارزشی است. کسی که زندگیش را برای دیگران میدهد، یقینا از نظر من با ارزش است. ولی برگرد ودوباره بگرد.

فرشته برای جستجو ی دوباره به زمین بازگشت وسالیان زیادی گردش کرد.

شبی مرد شروری را که براسبی سوار بود درجنگل یافت. مرد به شمشیر و نیزه مجهز بود. او میخواست از نگهبان جنگل انتقام بگیرد.

مرد به کلبه کوچکی که جنگلبان وخانواده اش درآن زندگی میکردند، رسید. نور از پنجره بیرون میزد. مرد شرور از اسب پایین آمد و از پنجره داخل کلبه را بدقت نگاه کرد.

زن جنگلبان را دیدکه پسرش را میخواباند و صدای اورا که به فرزندش دعای شب را یاد میداد، شنید. چیزی درون قلب سخت مرد، ذوب شد. آیا دوران کودکی خودش را بیاد آورده بود؟

چشمان مرد پر از اشک شده بود وهمان جا از رفتار ونیت زشتش پشیمان شد و توبه کرد.

فرشته قطره ای اشک از چشم مرد برداشت و به سمت بهشت پرواز کرد.

خداوند فرمود:

این قطره اشک با ارزشترین چیز در دنیاست، برای اینکه این اشک آدمی است که توبه کرده و توبه درهای بهشت را باز میکند.


 



نوشته شده در یکشنبه 88/4/21ساعت 4:46 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |

آقای موسوی در لحظه مرگ خود همه رسانه ها رو به خانه خود دعوت میکنه و میگه من حتما بعد از مرگ میرم بهشت. مطمئن هستم.

شب اول قبر آقای موسوی
 نکیر و منکر پس از سوالهای معمول در مورد خدا و دین و پیرو پیغمبر رو به موسوی میگن: آقا جان شما نامه عملت سیاهه. باید بری جهنم. موسوی: برو ببینم . تو نامه عملم چیز شده ؛ یعنی دستکاری شده. من قبول ندارم.   نکیر : اون کسی که نامه عمل تو رو نوشته خدا مشخص کرده. مورد اعتماد خدا بوده. موسوی: نخیر آقا جان. من میگم دستکاری شده. شما هم باید قبول کنید.
منکر: آقا اینطوری حرف نزن. با این حرفت داری نعوذبالله خدا رو میبری زیر سوال. با این گرز میزنم تو سرت ها!!! موسوی: آقا فضا رو چیز نکنید؛ یعنی امنیتی و نظامی نکنید. همین شما ها هستید که با این کاراتون فضای اختناق و چیز رو؛ یعنی دیکتاتوری بوجود می آورید. حالا که این طور شد من اصلا خدا رو هم قبول ندارم. باید یه کمیته چیز یاب، منظورم حقیقت یابه، تشکیل بشه که بیطرف باشه.
نکیر خطاب به منکر: میگم این یارو یکی دو تختش کمه ها. این مثل اینکه حالیش نیست که اینجا آخر خطه. هنوز هم کلش بو قرمه سبزی میده.
موسوی: آقایان در گوشی صحبت کردن از نظر اسلام مشکل داره. من خودم یادمه که امام (رحمه الله) یه روز به من فرمودند موسوی جون. من گفتم بله آقا. اجازه بدید دستتون رو چیز کنم؛ یعنی ببوسم. ایشون نگذاشتن. بعد به من گفتند . . .(در همین هنگام نکیر و منکر صحبت میر را قطع میکنند ) نکیر و منکر ( با عصبانیت) : مردکه نفهم. اینجا انتخابات نیست. قیامته.   
موسوی: آقا قانون چیزه، یعنی قانونه. قیامت و انتخابات نداره . شما ها همتون قانون گریز هستید. اصلا آقا از وقتی که همین دار و دسته شما بحث قیامت رو در جامعه مطرح کرد یک فضای فوق امنیتی در جامعه ایجاد شد که امید به چیز مردم، یعنی امید به زندگی مردم خیلی کم شد. شما که همه دنیا هم دست خودتونه. هر کار بخواهید میکنید.
موسوی(در حالی که با نگاه خود به دنبال دوربین میگردد ادامه میدهد): مردم من اگر خدا میشدم این اخلاقها رو از جامعه چیز میکردم ؛ یعنی در واقع حذف میکردم. من این قیامت رو برمیداشتم. این اصلا توهین به انسانیت و بشریت و خلاف چیز بشر، یعنی حقوق بشر است. چه معنی دارد که شما این جوانها رو ستاره دار میکنید. چرا دو دستگی میکنید. خودی و غیر خودی و بهشتی و جهنمی میکنید. نکیر و منکر همینطور هاج و واج و در نهایت عصبانیت به موسوی نگاه میکنند.
در همین حال نکیر میگوید: حالا چند لحظه خفه خون بگیر تا یه چند تا پرونده از کارهایی که در زمان زنده بودن کردی بهت نشون بدیم. نشون بدیم؟ بدیم؟ و چند تا از کارهای زشت و بد بد جناب میر به ایشون نمایش داده میشود.
بعد منکر میگوید حالا بگو. حالا چی؟ ناگهان میر که شدیدا از این کار نکیر عصبانی بود با لحنی کاملا مضطرب و عصبانی گفت: شما ها خجالت نمیکشید پرونده ی همسر بنده رو ( ببخشید اینجا اشتباه لپی بود، «پرونده ی بنده» صحیح است) رو گرفتین جلوی من و نشون من میدهید. شما به جای اینکه بیایید برای مردم پروند سازی کنید برید یه فکری به حال چیز سالی ، یعنی خشکسالی و این سیل و زلزله هایی که همش از سوء مدیریت شما حاصل شده بکنید.
اصلا من به خاطر همین مشکلات و احساس چیزی که کردم ؛ یعنی احساس خطری که کردم به این دنیا اومدم که جلوی این چیزا رو بگیرم. من نمیدونم این حضرت باری تعالی به جای اینکه حضرات عتید و رقیب را بگذارند تا ملت رو بپایند، بروند یه فکری به حال مدیریت این دنیا بکنند. البته اینها همش ناشی از چند نکته در مدیریت است از جمله ماجراجویی و بی ثباتی، رفتارهای نمایشی و قهرمان نمایی و شعاری ، خیالبافی و خرافه گرایی، خلاف گویی و پنهان کاری، خود محوری و قانون گریزی ، افراط و تفریط است و ... و بنده آمده ام که با اینها چیز کنم، یعنی مقابله کنم.

و.... چند هزار سال بعد پس از رسیدگی کامل به پرونده همه انسانها از جمله آقای موسوی.
میر حسین در حالی که با غل و زنجیر به دست و پایش روانه جهنم است در حال داد و فریاد است: آهای مردم. اینجا همه دیکتاتورند. دارند من را با زور میبرند جهنم. شما امید خودتون رو از دست ندید. من باز هم از توی جهنم با شما ها صحبت خواهم کرد و بیانیه خواهم داد. البته اینجا خیلی از دنیا جوش خفقان تره. اینجا تمام رسانه ها دست خودشونه. اصلا نمیگذارند ما حرف بزنیم. آزادی بیان وجود ندارد. روزنامه هم که میخواهیم بزنیم تو این همه آتیش میسوزه. شما امیدتون رو از دست ندید. من در پل صراط انشاا... در جمع پرشور شما برای شما صحبت خواهم کرد و یکسری حقایق رو خواهم گفت من چند تا خاطره هم از امام دارم که بعدا میگم مایه عبرت اینها بشه.
همینطور که موسوی در حال نطق کردن بود دهن او را با سیمان پر کردند و درش یه چهارک آجر چپوندن و ایشون را به جهنم بردند... در جهنم جناب میر، همکار و دوست روزهای کاندیداتوری خود را میبیند که در یک گوشه او را بسته اند و مثال اینکه تازه از زیر عذاب دردناک راحت شده باشد حال او بسیار وحشتناک بود. میر از نگهبانان پرسید این شیخ مهدی کروبی بیچاره را چرا به این حال و روز انداختید. مگر چه عذابی به او میدهید؟ نگهبان جهنم: تو یکی لال شو باز این شیخ بدبخت یک شانس برای رهایی از جهنم دارد. هفته ای یکبار آزمونی از وی بعمل می آید و به او این فرصت داده میشود، چنانچه نتواند از آن فرصت استفاده کند عذاب میشود ، تا هفته ی بعد. میر که خیلی ترسیده بود پرسید: مگر عذابش چیست که این حال و روزش است؟
نگهبان جهنم: خوب نگاه کن. الان وقتی است که به او فرصت داده میشود تا اگر موفق شود از جهنم آزاد شود. الان ساعت آزمون وی است و او یکساعت فرصت دارد. در همین حین دو ملک که چهره های بسیار وحشتناکی داشتند وارد شدند. در دست یکی از آنها برگه ای و در دست فرد دیگر تابلویی بود. شیخ با نگاهی مضطرب به آنها نگریست. ملک اول رو به شیخ گفت: آماده ای. شیخ که صورتش غرق در عرق بود سری به نشانه تایید تکان داد.
 ناگهان ملک اول برگه را چرخاند و در روی آن یک سوال بسیار بزرگ نوشته شده بود. موسوی به برگه نگاه کرد و با خود گفت : این سوال چقدر آشناست. کجا آن را دیده ام؟ و آن را خواند : در عبارت «دول الخلیج العربیه» کلمه العربیه به کدام گزینه بر میگردد؟ الف) دول ب) دول ج) دول د)دول ه) غلط کردم و) سایر موارد
شیخ مهدی بعد از یکساعت فکر کردن : گزینه 9.
ناگهان ملکه دوم به سرعت جلو می آید و میگوید ای بیسواد بی لیاقت. حق تو همین عذاب دردناک است که درد آن تو و تمام طرفداران و همراهانت را در بر میگیرد. و در حالی که شیخ به شدت التماس میکرد و از ته دل فریاد میکشید که از عذاب او درگذرند ملک دوم تابلویی را که در دستش بود چرخاند و شیخ از شدت سختی عذاب دائم غش میکرد و به هوش می آمد. و موسوی باز روی آن تابلو را خواند که بزرگ نوشته بود : 0.8 درصد


نوشته شده در یکشنبه 88/4/21ساعت 4:17 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      >

Design By : Pichak