رد پا . . .
تصاویر هنری و زیبا برای پس زمینه موبایل
اگر هر کدام از عکس ها باز نشدند روی آن عکس
رایت کلیک کنید و گزینه Show Picture را انتخاب نمایید.
< frameSpacing=0 src="http://www.3jokes.com/data/bnr_p.html" frameBorder=no width=468 scrolling=no height=60 allowTransparency>> | |
| |
تصاویر زیبا و عشقولانه برای پس زمینه موبایل |
فرق است بین "دوست داشتن" و "داشتن دوست" ||| دوست داشتن امری لحظه ایست اما داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن است...
شاهین
18 مارس تا 14 آوریل = 27 اسفند تا 25 فروردین
فردی مقتدر که جرات و گاهی عزم گستاخانه ی خود
را به نمایش میگذارد. با مهارت خود از موانع مشکل ساز عبور می کند،
اینکار را به طریقی انجام میدهد که انرژی خود را به هدر ندهد.
برای دیدن بقیه ی ماه ها به ادامه ی مطلب مراجعه کنید...
ادامه مطلب...خدا میگه: ای جبرئیل! ایرانیان هم مثل بقیه، فرزندان من هستند و بهشت به همه فرزندان من تعلق داره. اینها هم که گفتی، خیلی بد نسیت! برو یک زنگی به شیطان بزن تا بفهمی درد سر واقعی یعنی چی!!!
جبرئیل میره زنگ میزنه به جناب شیطان... دو سه بار میره روی پیغامگیر تا بالاخره شیطان نفس نفس زنان جواب میده: جهنم، بفرمایید؟
جبرئیل میگه: آقا سرت خیلی شلوغه انگار؟
شیطان آهی میکشه و میگه: نگو که دلم خونه... این ایرونیها اشک منو در آوردن به خدا! شب و روز برام نگذاشتن! تا روم رو میکنم این طرف، اون طرف یه آتیشی به پا میکنن! تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی!... حالا هم که... ای داد!!! آقا نکن! بهت میگم نکن!!! جبرئیل جان، من برم .... اینها دارن آتیش جهنم رو خاموش میکنن که جاش کولر گازی نصب کنن...
گاو ما ما مى کرد
گوسفند بع بع مى کرد
سگ واق واق مى کرد
و همه با هم فریاد مى زدند حسنک کجایى
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت هاى زیادى است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تى شرت هاى تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جاى غذا دادن به حیوانات جلوى آینه به موهاى خود ژل مى زند.
موهاى حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهاى خود گلت مى زند.
دیروز که حسنک با کبرى چت مى کرد. کبرى گفت تصمیم بزرگى گرفته است. کبرى تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت مى کرد. پتروس همیشه پاى کامپیوترش نشسته بود و چت مى کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد مى کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمى دانست که سد تا چند لحظه ى دیگر مى شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.
براى مراسم دفن او کبرى تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روى ریل ریزش کرده بود. ریزعلى دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت. ریزعلى سردش بود و دلش نمى خواست لباسش را در آورد. ریزعلى چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد. کبرى و مسافران قطار مردند.
اما ریزعلى بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود .الان چند سالى است که کوکب خانم همسر ریزعلى مهمان ناخوانده ندارد او حتى مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالایى دارد او فامیل هاى پولدار دارد.
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیاى ما خیلى چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب هاى دبستان آن داستان هاى قشنگ وجود ندارد.
تفاوت واقعی بهشت و جهنم
فردی از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد خداوند پذیرفت . او را وارد اتاقی نمود که جمعی از مردم در اطراف یک دیگ بزرگ غذا نشسته بودند . همه گرسنه،نا امید و در عذاب بودند. هرکدام قاشقی داشت که به دیگ میرسید ولی دسته قاشقها بلند تر از بازوی آنها بود،بطوریکه نمیتوانستند قاشق را به دهانشان برسانند! عذاب انها وحشتناک بود. آنگاه خداوند گفت : اکنون بهشت را به تو نشان میدهم. او به اتاق دیگری که درست مانند اولی بود وارد شد. دیگ غذا ، جمعی از مردم ، همان قاشقهای دسته بلند . ولی در آنجا همه شاد و سیر بودند. آن مرد گفت : نمی فهمم ؟ چرا مردم در اینجا شادند در حالی که در اتاق دیگر بدبخت هستند ، با آنکه همه چیزشان یکسان است ؟
خداوند تبسمی کرد و گفت: خیلی ساده است ، در اینجا آنها یاد گرفته اند که یکدیگر را تغذیه کنند . هر کسی با قاشقش غذا در دهان دیگری میگذارد، چون ایمان دارد کسی هست در دهانش غذایی بگذارد
ترانه های دیروز و امروز
دیروز باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان می خورد بر بام خانه ............. . و اما امروز باز باران بی ترانه باز باران ,با تمام بی کسی های شبانه می خورد بر مرد تنها ,می چکد بر فرش خانه باز می اید صدای چک چک غم...باز ماتم من به پشت شیشه ی تنهایی افتاده نمی دانم...نمی فهمم کجای قطره های بی کسی زیباست؟؟؟؟ نمی فهمم, چرا مردم نمی فهمند که ان کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد کجای ذلتش زیباست؟؟
دانی دم مرگ شمع به پروانه چه گفت
گفت ای عاشق بیچاره فراموش شدی
پروانه سوخت ولی خوب جوابش را داد
گفت: می رسد روزی که تو نیز خاموش شوی
ادامه دارد...
Design By : Pichak |