رد پا . . .
مرگ پایان کبوتر نیست.
مرگ وارونه ی یک زنجره نیست.
مرگ در ذهن اقاقی جاریاست.
مرگ در اب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید.
مرگ با خوشه ی انگور می اید به دهان.
مرگ در حنجره سرخ-گلو می خواند.
مرگ مسئول پر شاپرک است.
مرگ گاهی ریحان می چیند.
مرگ گاهی ودکا می نوشد.
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد.
و همه می دانیم.
ریه های لذت،پر اکسیژن مرگ است.
نوشته شده در پنج شنبه 88/3/28ساعت
11:57 صبح توسط فاطمه نظرات ( ) |
Design By : Pichak |