ََ فاطمه - رد پا . . .
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رد پا . . .

 

 


نوشته شده در یکشنبه 88/4/7ساعت 7:8 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |

نمی توانیم گذشته را تغییر دهیم
تنها باید خاطرات شیرین را به یاد سپرد
و لغزشهای گذشته را توشه راه خرد سازیم
نمی توانیم آینده را پیش بینی کنیم
تنها باید امیدوار باشیم
و خواهان بهترین و هر آنچه نیکوست
و باور کنیم که چنین خواهد شد
می توان روزی را زندگی کرد
دم را غنیمت شمریم
و همواره در جستجو, تا بهتر و نیکوتر باشیم

we cannot change the past
we just need to keep
the good memories
and acquire wisdom
from the mistakes we,ve made
we cannot predict the future
we just need to hope and pray
for the best and what is right
and belive that,s how it will be
we can live a day at a time
enjoyeing the present
and always seeking to become
a more loving and better person


نوشته شده در یکشنبه 88/4/7ساعت 11:32 صبح توسط فاطمه نظرات ( ) |

شعر فوق زیبا از فریدون مشیری با نام کوچه

منبع:www.shabash.blogfa.com

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

 

در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید:

 

یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

 

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

من همه، محو تماشای نگاهت.

 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشة ماه فروریخته در آب

شاخه‌ها  دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

یادم آید، تو به من گفتی:

-        ” از این عشق حذر کن!

لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،

آب، آیینة عشق گذران است،

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،

باش فردا، که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!

 

با تو گفتم:‌” حذر از عشق!؟ - ندانم

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!

 

روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،

چون کبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...“

 

باز گفتم که : ” تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم! “

 

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب، نالة تلخی زد و بگریخت ...

 

اشک در چشم تو لرزید،

ماه بر عشق تو خندید!

 

یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم.

نگسستم، نرمیدم.

 

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...

 

بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم


نوشته شده در یکشنبه 88/4/7ساعت 11:21 صبح توسط فاطمه نظرات ( ) |

چون بهار زندگی هامان گذشت


فصل گرم بچگی هامان گذشت

ادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 88/4/7ساعت 11:7 صبح توسط فاطمه نظرات ( ) |

گاه کبوتران آسمان برای پیوند با زمین به کنار دریا می آیند.

صدای آرام و دلنواز امواج دریا به گوش می رسد.............

اگر تمام درهای آسمان بسته شود ولی درهای زمین باز است.

چون خودم عاشق دریا هستم یه سری عکس و مطلب از دریا اینجا گذاشتم که

برای دیدن ادامه ی عکسها و مطالب می تونید روی ادامه ی مطلب کلیک کنید.

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 88/4/1ساعت 4:31 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |

 

حتما یه سری به ادامه ی مطلب بزنید؟؟؟

ادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 88/3/31ساعت 7:10 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |

 

طرح شناسایی و جمع آوری خانه های مجردی

طرح شناسایی و جمع آوری خانه های مجردی در راستای افزایش امنیت اجتماعی

- دیلینگ دیلینگ -

کیه؟

- منم منم مادرتــون

- دروغ نگو مادر ما شهرستانه

- مجردن … بگیرینشون !!!!!!!!!!!!!!!!!!

حتما یه سری به ادامه مطلب بزنید.

ادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 88/3/31ساعت 7:6 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |

به نظرم این 2،3تا عکس جالب بودند و حیفم اومد اونا رو اینجا نزارم خوشحال میشم اگه عکس با جمله ی در نظر گرفته شده خوانایی نداره نظراتتون رو بزارید:

 

“تک بودن،نترس که متفاوت باشی”

 

“میلیون ها نفر سیب های افتاده رو دیدن ولی نیوتون پرسید چرا!”

 

“با مثبت اندیشی نصف کار رو انجام دادی”

 

“تبدیل یه چیز ساده به یه چیز پیچیده عادیه،تبدیل یه چیز پیچیده به یه چیز خیلی ساده،خلاقیته!”

 

“همه عجایبی که در زندگیت به دنبالشون هستی در درون خودت منعکس شده”

 

“عشق  خیره شدن به یکدیگر نیست!عشق با هم نگاه کردن به بیرون  در یک جهته”

 

“دور نما، بد بین سختی ها رو در فرصت ها میبینه،خوشبین زیبایی ها رو در هر سختی” 

 

“دگرگون شدن!اگر همیشه به دانسته هات چسبیده باشی هیچ وقت پیشرفت نمی کنی”

 

“خودت رو به سمت ماه پرتاب کن،حتی اگر موفق نشدی بین ستارگان فرودخواهی آمد”

 

“فقط خودتی که می تونی راه خودت رو انتخاب کنی”

 

فکر کنم بیشتراز 2 3 تا شد!


نوشته شده در یکشنبه 88/3/31ساعت 6:40 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |

گنجشک با خدا قهر بود…….روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد…..
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.

گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفت ه بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست.

سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت …
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد …


نوشته شده در یکشنبه 88/3/31ساعت 6:27 عصر توسط فاطمه نظرات ( ) |

مرگ پایان کبوتر نیست.

مرگ وارونه ی یک زنجره نیست.

مرگ در ذهن اقاقی جاریاست.

مرگ در اب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید.

 مرگ با خوشه ی انگور می اید به دهان.

مرگ در حنجره سرخ-گلو می خواند.

مرگ مسئول پر شاپرک است.

مرگ گاهی ریحان می چیند.

مرگ گاهی ودکا می نوشد.

گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد.

و همه می دانیم.

ریه های لذت،پر اکسیژن مرگ است.

 


نوشته شده در پنج شنبه 88/3/28ساعت 11:57 صبح توسط فاطمه نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

Design By : Pichak